رضا پشت خاکریز نشسته بود داشت ....
{8 سطر دفاع مقدس ....1}
رضا پشت خاکریز نشسته بود داشت وصیت نامه اش را مینگاشت تا ساعتی دیگر که عملیات
شروع میشود
یک لحظه یاد مادرش افتاد آخرین باری که رفته بود خانه با شوخی به مادرش گفته بود :حاج خانم دعا کن این بار عمودی برگردم
مادرش حاج خانم زهرا سادات با خنده گفت ایشالله مثل مادرم شهید بشی
رضا همیشه به مادرش حسودی ش میشد میدید که چطور شوهر و 2 فرزندش را در ره خدا شهید شدند ولی هنوز با این استواری صحبت از چگونگی شهادت تنها پسر باقی مانده اش میزد
ساعت از 12 میگذرد عملیات با رمز یا زهرا شروع میشود صبح که
کمی صدای تو پ تیر خوابیده بود رضا را در نزدیکی کانال پیدا کردن در حالی
لبخندی داشت و پیشانی بند یا زهرا بر سرداشت پهلویش شکافته شده بود
از طرف:
-----------------------/ هفته ی دفاع مقدس مبارک /--------------------------
-----------------------/http://takavar114.blogfa.com--------------------------

علی الظاهر جنگ خاتمه یافته است ،آیا باید در فراموشکده ها و غفلتکده های اذهان من و تو در هیاهوی شهر گم شوند و ... شاید جنگ خاتمه یافته باشد، اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت و زنهار این غفلتی که منو تو را درخود گرفته است،ظلمات قیامت است.ای شقایق های آتـش گرفته ،دل خونین ما شقایقی است ، که داغ شهادت شما را در بر دارد آیا آن روز خواهد رسید که بلبلی در وصف ما سرود شهادت بسراید