{8 سطر دفاع مقدس ....33}

من بودم و پدرم و او

مادرم نبود

مادرم آن گوشه تنها اشک می ریخت

.....


او بود و پدرم و مادرم
من نبودم

من آن گوشه تنها اشک می ریختم

.....

گفته بودندش: تو نرو، برادرت آنجاست.
گفته بود: حالا که امام تکلیف کرده است، تروم انگار نماز نخوانده ام.

.....

اما تکلیفش را چه زود ادا کرده بود
15 روز نشده بود که خونین بال و پر و بی سر برگشته بود.

====================================
بی توجه به نزدیک شدن تانکهای دشمن؛

زن هنوز بالای سر مردش نشسته بود
و تکه پارچه ای را روی زخمش فشار می داد

دستش تا مچ خونی شده بود
از چشمهایش خون  می ریخت روی دستانش
اما توی روی مردش لبخند می زد

مرد که چشمانش را بست و آرام گرفت...
یله فریاد زن بود به طرف آسمان

از طرف:
منصوره مرگان ازغدی , m_morgan

منصوره مرگان ازغدی

    -----------------------/ هفته ی دفاع مقدس مبارک /--------------------------

    -----------------------/http://takavar114.blogfa.com--------------------------